نزدیک تر از حس
خالی تر از خالی
انتظاری خالی از حس
فردا روزی دیگری ست که شعار ترا شعر انگار نمی کند
چقدر باید مرده باشم که فکر کنم هنوز زندگی میسر است
وقتی اندازه یک هیچ برای خودم نیستم تا تو های همیشه
ضرب در من که یک صفر در سمت نباید صفرم می کند
حساب شان درست در بیاید
زیان من هستم
تسلای درد ناک
که بیرنگ کنم خود را در نمی گیرد های همیشه و هنوز
و نگیرم باز در گیر وداری که اندازه یک نمیدانم کی در کجا در گیرم کند
با خودم / که بیشترین زخمم
و دریغ دیگر فقط دریغ دیگریست تا بماند
زیان من هستم اگر جز این بوده باشم
که بیرنگ کنم خود را در نمی گیرد های همیشه و هنوز
و نگیرم باز در گیر وداری که اندازه یک نمیدانم کی در کجا در گیرم کند
با خودم / که بیشترین زخمم
و دریغ دیگر فقط دریغ دیگریست تا بماند
زیان من هستم اگر جز این بوده باشم

No comments:
Post a Comment