Monday, September 3, 2007

تلخ

در فاصله هست و نیست
درنگ و دیداری و داغی بر گردن
ترا نمی شود خواند
نامت را به من نگفته ئی
همه هیاهو در من را
یک هو دیر کردی
و این خوب است
وقتی من خوب نیستم و تو
نمی توانی جز این باشی که من میشناسم

عزیز تلخ من!
امشب در اطاقی که هندسه اش با عشق میانه ندارد
برای هردوی مان باخ خواهم شنید
درنگی بی دیدار و داغ
گردن خم شده در نمیدانم
و باز و باز و باز....
تکرار امشب که یک جائی به صبح نمی رسد....

02.09.2007


دیر

من بودم که جان می بخشید

در رگ آن همه چیز

که تو فقط خریده بودی

من می دمیدم و اطاق جشن می کرد
از گرمای من بود، دیگ ترانه که می خواند
صبر من از دستمال ها کبوتران سفید می ساخت
از تب هر شب من بود چراغ ایوان که براه هیچ می سوخت

اسفنج آماده برای جذب همه ئی درد ها نیز من بودم

گیرم که دیگری خریدی

این اطاق تهی خواهد بود...

دیگ دق کرده

کبوتران به هیئت کاغذی خود باز گشته اند
من فقط جان بدر یرده ام

تکه ها

1

طهارت در آبهای عادت نجاتت نبود
بر هم که گشته باشی
لبانی که ترا گشته بودند....نجس خواهد ماند
من، ترا برای خودم مزمزه می کنم
2

سیمفونی ناهمگونی ست
پنجره پرگوی بهار
و سکوت زمستانی من

1 comment:

  1. dorood khalede!
    sherhaat darand harkat migirand va dar samthaye porsorati baal barmidarand va in khoob ast.

    ReplyDelete