Sunday, December 9, 2007

سرفه

مثل مرد
که سرطان زن دارد
مثل من
که فکر می کند مینم
زمینم
و همچنان
در زمینه ی تندِ یکی از پیاده روهای عابرم
که سرخ پوست ها را سرخ می کند در تابه بایرم
آفتابه گی نکن
که ازدیاد منی
در دیارِ زنی که از یادش برده ای
روی من - مین - زنی که شیرت داد
در شعری که زیر ِ یکی از سطرهام دفن شد
تو مرده ای
وچون یابوی مریضی که شیهه تا هرات داشت
هنوز سنّت که سنّ ِ بلندِ مرا دارد
سِنت از جیبِ بلاهتی برمی دارد
که تو را مرد کرد
تو مرده ای
و من که دیگر صدا ندارم
در ماتمی که دارم
شیون که می توانم بکشم
بکشم گیسم را در سوگِ مردی که رفته رفته گریخت؟
تو که اهل ِمردان ِ غیور ِافغانی
بگو بگو شیرت
کیر ت در خراسان چه می کند؟
خونت در پاکستان
کونت چه شد که پاک به فاک رفت؟
مثل همان مردی که سرطان ِ من دارد
من آن زنم که لختش کرده ای لبِ آب
به خواهرانت گفته ای بشور بساب
چون سنّت
که هوادار ِسازمان ِ حُمق ِ توست
سنتِ خون ِزن - من را کوفت می کند
چون قایق با دماغه برخورد کرده ای
هنوز
به سرفه ای محتاجم که در زمستان گم شد

No comments:

Post a Comment