Sunday, January 6, 2008

بر عکس




از عکسی گریخته ام که من نبود

بر عکسی که من نیست

در خانه یی که نیست، گیر کرده ام

در خانه یی که از من تهی ست خالی ام

دیگر هیچ تخیل شعری را که در خیال جا خالی کرد، باز نمی دهد

شاعرم می دانم ! و میدانم

شعری که دست نمی دهد ، راهی به من که دست از خود شسته ام باز نمی کند

در بن بستی که هستم پای خیلی ها به آن سو رسید

ار چند آن سو در خیال من خانه ست

شطرنجی که شصت و چهار خانه اش مات ام می کند، بازی در دست من ا ست

درود! کوتاه فقط...بلند می آید اما صورتک های که که پدرود را ساده می کنند

اسبی که بر بال هاش آفتاب تمثال خیالی ست

در برهوتی بی گیاه فکری که از هیچ سر زد، چریدن نمی داند

و دلت که مثل متروی لندن برام تنگ است....امروز چقدر شلوغ بود

که نشد سری به خطی بزند که ایستگاه چندم اش من بودم
پیاده تنها با سایه یی میروم که آشنا پارس می کند

تا برگشت به خانه که من نیست را دوباره از بر کنم

درود کالده ! خالده در عکسی که من نبود طنین دیگری داشت


خالده نیازی

06.01.2008

No comments:

Post a Comment