Wednesday, February 20, 2008

Lady

تو لیدی گفتی من لیلی شنیدم

آن دوباره لیلی بود

دختر شب های بی خواب شهری که لیلی بسیار و لیدی کم داشت

کلیک، درود؛ و حرفی تا چیزی گفته باشی

شکار در شهری که گذرنامه جیره می کند؛ زیره به کرمان شد

در حرمی، که هنوز برو بیا دارد لیدی نامی ست

باید حرفه یی تر شد؛ لیلی تر

در شهری که مجنون هاش به کانت درس عقل می دهند

و عشق برو بیایی با موسیقی مصرف است

فقط چشم هات در خانه نیست

مثل من که مثل نیستم ؛ نه لیلی و نه لیدی

و هنوز بسیار دارم سر درد تا درد سر نه کنم

سالی راکه پوست انداخته ام

شهری که لی_ لیدی هاش دست و دل باز تر از هوشی ست که نوش شد

حیف است در قماری ببازم؛ که نه کرده ام

لیلی نیستم که هوش از سرت ربایم و قوزک پا ارزانی ات کنم

و چهار کتاب مهراب بستری که سفره حا تم است

هوشیار تر از آنم که لبی این جا لبی آنجا دام کنم

که پشت سر نگذاشتم 2500 سال کراهت

تا فردا یک دوباره در دوباره باشم

در برو بیایی که هستی فقط چشم هات در خانه نیست

نگاهی که هنوز در لنگرود متن است

خالده نیازی

1 comment:

  1. سلام خانم خالده؛

    شعر زيبايي‌‌ست
    آرزو مي‌كنم خالده‌تر باشيد و "هرگز در قماري نبازيد كه نكرده‌ايد كه حبف است" و پوشيده نيست كه "هوشیارتر از آن هستيد که لبی این‌جا، لبی آن‌جا دام کنيد

    آرزو مي‌كنم سر سفره‌ي شعرتان هميشه مهمان كنيد حاتم را، همه را و مرا هم

    براي‌تان بهترين آرزوها را دارم

    ReplyDelete